مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها و مدح حضرت عباس
با اینکه بعد از مصطفی بابای دنیاست با اینکه شـاهـدهـاش میدانـند مولاست از صبح پای نخل و شب با چاه تنهاست بیتاب عاشوراست یعنی فکـر فرداست وقتی حـسین انـدیـشۀ یـعـسوب دین شد قـرعـه به نـام حـضرت امُّ الـبـنـیـن شد حق پهلوانی در خور پیکار میخواست جنگ آوری که حیدر کرار میخواست دلدار دلـبـرها سـپاهش یار میخـواست یعنی امیر عشق پرچـمـدار میخواست زهرا دعا کرد و عـلی حاجـت روا شد در قـصه پـای حـضـرت عـباس وا شد اول به قلب کـودکـش تـفـسـیر آمـوخت در سجدههایش نـالـۀ شبـگـیـر آمـوخت کم کم به چـشم نـافـذش تـاثـیـر آموخت آخر به دستش کار با شـمـشیر آموخت این دستها بـا دسـت عـالـم فـرق دارد عــشـق حـسـیـن آدم بـه آدم فـرق دارد از کـودکـی مـولا صـدا مـیکـرد او را هر لحـظه و هـرجا صدا میکرد او را خم مـیشـد و آقـا صـدا مـیکـرد او را در خـلـوتـش لـیـلا صـدا میکرد او را مجنون که باشی غیر از این کاری نداری جز شوق لیـلا منطقی داری؟...نداری! محراب دلخـون بود، شاه لا فـتی رفت شهر کرامت زیرو رو شد، مجتبی رفت شمـشیر شک در سیـنهها تا انـتها رفت پس دست حـق سمت امـام کـربلا رفت خورشید رفت و غـم به قـلب ماه افـتاد عــبـاس هــمــراه امــامـش راه افــتــاد آواره و مجـنون صحـرای حسین است تشنهست با این حال سقای حسین است عمریست میداند که دل جای حسین است راه ظـهـور از رد پـاهای حسـین است قربان چـشـمانی که در توفـان بصیرند این چـشـمها، این دستها خـیـر کـثـیرند قامت بـلـنـد کـاروان صـاحـب لـوا شـد در راه پـیـش کـودکان صـد بـار تـا شد همـبازی و هـمـراه دخـتـربـچـههـا شـد در اوج بازی بر زمـین افـتاد و پـا شد لبـخـنـد کـودک هـا به افـتـادن مـیارزد این منطق عشق است: جان دادن میارزد نقطه سر خط، شب شده؛ شش ماهه خواب است تاریک شد خـیـمه؛ زمان انتخاب است چشمان مؤمن سمت چشم ماهتاب است او دست بر سینه ست، او پا در رکاب است عبـاس مــانـد و اقـتــدا کـردنـد یــاران از پیـش، جـانهـا را فـدا کـردنـد یـاران فردا شد و شد آنچه شد؛ خورشید تنهاست تنها که نه؛ با ماه خود غرق تماشاست غرق تـماشای عـلیها بین صحـراست آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست پس آبـرویش را به روی دوش انداخت او که یمین میباخت اما دین نمیباخت |